علم و اسطوره در کتاب رستاخیز مردگان
ساخت روایی «مرگ و رستاخیز» در آینه اساطیر و کتاب رستاخیز مردگان
الگوی روایی مرگ و رستاخیز، در واقع ساختاری داستانی است که جلوه های آن در قصههای ملل جهان دیده میشود. ژرف ساخت این نمونة اساطیری را باید در اسطورة بزرگ مرگ و رستاخیز جستجو کرد. شاهنامة فردوسی، بزرگترین اثرحماسی در ایران است که از این ساخت روایی بهره یافته است. در این پژوهش سعی داریم به ارائة این ساخت روایی، تحلیل ساختاری آن و برشمردن مهمترین نمونههای متأثر از آن در حماسهها و اساطیر ایران و جهان بپردازیم. جز برخی اشارات اساطیری پراکنده، برای این کار با این شکل منسجم ساختاری، پیشینة جامعی در ایران نداریم. پورنامداریان پژوهشی تقریباً مشابه با این ساختار را بر داستانهای عطار انجام داده است و کریستف بالایی (Ch.Balay) و کوییپرس (M.Cuypers) نیز نمونههایی از این تحلیل را دربارة برخی داستانهای کوتاه فارسی به دست دادهاند.

گرچه این هر دو اثر از تحلیل فرهنگی و مردمشناختی خالی هستند. شاید بتوان بهترین نمونة این پژوهش را در کار رولان بارت (R.Barthes) فرانسوی بر نمایشنامههای راسین (Racine) دید که البته از نظر ما دور نبوده است. نوع پژوهش حاضر بنیادی و روش تحقیق کتابخانهای است. این نوشته با اتکاء به شیوهای علمی چهارچوبی ساختاری در نقد مضامین (Therns) داستانی به دست داده است و سعی دارد با ارائة نوشتاری آزاد (بارت، 1384، 18) از تحمیل دریافت فردی بر پژوهش ادبی اجتناب ورزد.
برای این منظور، در آغاز نگاهی میکنیم، بر بوطیقای ساختگرا و شیوة پژوهش در ارائة ساخت روایی مرگ و رستاخیز و پس از آن به تحلیل این الگوی ساختاری در اساطیر و حماسه های ایران و جهان خواهیم پرداخت. هدف دستیابی به الگوی روایی این بن مایه، کاربرد آن در حماسههای ایران و جهان و بررسی ریشهها و آیینهای تأثیرگذار بر این ساخت است.
1- ساختارگرایی
آنطور که از پژوهش های منتشر شده در سایت arce.org بر می آید، پیشینة پژوهشهای ساختاری در حیطة روایت به نظریات صورتگرایی (Formalism) سالهای 1915 تا 1960 میلادی باز میگردد. (نیوا، 1373، 23-17) پیشرفتهای نقدادبی معاصر با تأثیرپذیرفتن از نظریات مارکسیستی و توجه دوباره به معنیگرایی(بعد از 1957.م)، منجر به تولد مکتب ساختگرایی (Structuralism) در ادبیات گردید.
طبق این مکتب در تحلیل آثار ادبی هم ساخت و هم معنا نقش دارند و به شیوهای علمی ساخت یک اثر بررسی میشود. این قابلیت از ساختگرایی نظامی میسازد، فراگیر و وحدتبخش برای ادبیات و انواع آن در هر زمان و مکان. (اسکولز، 1379، 27) گرچه پساساختگرایان بعدتر در جریان انتقاد به ساختگرایان مبانی اندیشگانی خود را بر ساختشکنی استوار ساختند؛ اما هر دو در نهایت، مکمل یکدیگر بوده و در نقد علمی معاصر؛ بویژه در حیطة روایت نقشی بزرگ ایفا کردهاند. (سلدن ـ ویدوسون، 1384،178-25)
1-1- تحلیل ساختاری و شیوة آن در این نوشته
در تحلیل ساختاری آثار روایی، منتقدان بزرگی قلمفرسایی کردهاند که از آن میان، شیوة کسانی چون ولادیمیر پراپ (Vladimir Propp) روسی، کلودلوی استراوس (Cloud.L.Straus) و رولان بارت (Roland Barthes) فرانسوی در مجموع از قابلیت انسجام، هماهنگی و کاربرد بیشتری؛ بویژه در آثار حماسی و اساطیری برخوردار است.
طبق شیوهای که بارت در تحلیل نمایشنامههای راسین (Racine) پیش گرفته است، پیرفتی (Sequence) روایی متشکل از چهار کارکرد (Function) به دست داده که همة نمایشنامههای راسین از آن پیرفت، تبعیت میکنند. پیرفت کوچکترین واحد یا ساخت روایی است که خود تشکیلدهندة یک قصه است. این اصطلاح در واقع متعلق به گرماس (A.J.Greimas) و برمون (H.Bremond) است. برمون پیرفت را واحد پایة روایت دانسته که با تلفیق آن با دیگر پی رفت ها داستان ساخته میشود. بارت این اصطلاح را از این دو وام گرفته است و در تحلیل ساختاری خود به کار میگیرد.
در ترجمة واژة “Sequence یا پی رفت به «توالی» و «رشته» اصطلاحاً آن را قطعه یا سلسلهای از آواز دانستهاند که با رعایت توالی و ترکیب بعد از قطعهای دیگر قرار میگیرد. (Under Sequence, 1982, Guddon) بنابراین آنچه در یک پیرفت اهمیت دارد، این است که اولاً به صورت یک رشته یا سلسله (متشکل از چند کارکرد) است و ثانیاً در آن توالی زمانی (نه وضعیت ایستا یا لزوماً رابطة علّی و معلولی) نقش دارد و ثالثاً به شکل ترکیبی؛ یعنی از ترکیب با پیرفتهای دیگر داستان را شکل میدهد. بارت تمام نمایشنامههای راسین را متأثر از پیرفت (ساخت روایی) زیر ـ متشکل از چهار کارکرد ـ دانسته است:
1ـ در قبیلهای تنها رئیس قبیله حق استفاده از اقتدار و زنان قبیله را داشت.2ـ جوانان قبیله علیه رئیس قبیله شورش کردند.3ـ جوانان پیروز و رئیس قبیله کشته شد.4ـ بین جوانان در تصاحب قدرت نزاع دایم درگرفت. سپس بارت به تحلیل رمزگانی این پیرفت پرداخته است. او در تحلیلهای رمزگانی خود قایل به پنج رمزگان است:
1ـ رمزگان کنشی (Proairetic Coda) که همان تشکیل پیرفت و تقلیل یک واحد روایی در حد چند کارکرد است. 2ـ رمزگان هرمنوتیک (Hermenutic Code) که بیشتر شامل جلوههای رمزی و نمادین داستان است. 3ـ رمزگان فرهنگی (Cultural Code) که ناظر بر تحلیل فرهنگی، علمی، اجتماعی، فولکلور، اساطیری و آیینی اثر است. 4ـ رمزگان القایی (Connotative Code) ناظر بر درونمایههای فرعی داستان و 5ـ رمزگان نمادین (Symbolic Code) که به تبیین درونمایة اصلی داستان میپردازد.
در این مقاله سعی میکنیم پیرفتی جامع و فراگیر از سلسله روایات متأثر از اسطورة مرگ و رستاخیز ارائه دهیم و پس از به دست دادن این پیرفت (ساخت روایی)، به بررسی و تحلیل رمزگانی آن با تکیه بیشتر بر رمزگان فرهنگی و بررسی نمود این ساخت روایی در اساطیر ایران و جهان بپردازیم.
2ـ ساخت روایی اسطورة مرگ و رستاخیز
آنگونه که از داستانهای متأثر از این ساختار برمیآید، از نظر رمزگان کنشی، پیرفت مرگ و رستاخیز در پنج کارکرد به ترتیب و توالی زیر خلاصه میشود که درکارکرد چهارم، یکی از دو کنش ذکرشده اتفاق می افتد:
1ـ عاشق هوسران (روساخت الهة عشق) به قهرمان داستان (روساخت ایزدباروری) دل میبندد.
2ـ قهرمان داستان، به عاشق که عمدتاً زنیشوی دیده است، بیتوجهی کرده و او را ناکام میگذارد.
3ـ عاشق، قهرمان را به بدکاری متهم کرده است و تقاضای مجازات دارد.
4ـ الف) عاشق هوسران رسوا و قهرمان داستان تبرئه و پیروز میشود.
ب) قهرمان داستان به شکلی تراژیک تباه میشود.
5- قهرمان داستان، به شکلی نمادین رستاخیز می نماید.
این پیرفت در تمام داستانهای متأثر از اسطورة مرگ و رستاخیز؛ البته اغلب با شاخ و برگها و تغییرات روساختی و روایی دیده میشود. در کارکرد چهارم، گرچه بسیاری از داستانها با کنش الف همراه هستند؛ لکن اصل در روایت اسطورهای این پیرفت، رخ دادن کنش ب در کارکرد پایانی است؛ زیرا این الهة عاشق است که قهرمان داستان (ایزد باروری) را کشته یا پاره پاره میکند و بدین ترتیب آیین باروری تکمیل میشود.
پراکندن اجزای پاره پاره شده یا خون ریخته شده قهرمان بر زمینهای زراعی، تابع آیین باروری گیاهی و رمز رستاخیز دوبارة قهرمان در قالب فراوانی محصول است. بنابراین پیروزی قهرمان داستان و تباهی عاشق هوسران، گرچه میتواند به طور تلویحی رمز رستاخیز پایانی قهرمان باشد، به هیچ وجه به طور مستقیم در اسطورة حاکم بر این پیرفت اتفاق نمیافتد.
چنان که دیده میشود، عاشق هوسران، در داستانهای متأثر از این پیرفت، اغلب زنیشوی دیده و گاه نامادری قهرمان است و دلیل آن ارتباط عمیق این داستانها با آیینهای کهن مادرسالاری و نیز نقش روساختی زن عاشق برای ایزدبانوی عشق است.
3ـ تحلیل پیرفت مرگ و رستاخیز
از دیدگاه رمزگان نمادین، درونمایة اصلی داستانهای متأثر از این پیرفت، مرگ و رستاخیز خدای میرنده است؛ لکن از دیدگاه رمزگان القایی، درونمایههای فرعی دیگری چون عشق، شهوت، پاکدامنی، تهمت، قتل، باروری گیاهی، مادرسالاری و جاودانگییابی نیز افزوده میشوند. به نظر میرسد که از نظر رمزگان هرمنوتیک، مهمترین نماد به کار گرفته در داستانهای این پیرفت، نماد در زندگی پس از مرگ و به عبارت دیگر جاودانگی و باروری خدای کشته شونده باشد. در عین حال رمزگان فرهنگی این پیرفت به تفسیر و تحلیل این جنبة نمادین و جلوههای رمزگونهی دیگر پیرفت نیز خواهد پرداخت.
از نظر رمزگان فرهنگی، این پیرفت با پیشینهای کهن و غنی هم در اساطیر، حماسه ها و داستان های ایران و هم در اساطیر و حماسههای جهان نمود فراوان دارد. در ادامه سعی داریم ضمن جستجو در پیشینة اساطیری این پیرفت به بررسی و تبیین نظیرههای داستانی آن در اساطیر ایران و جهان بپردازیم.
3-1- پیشینة اساطیری پیرفت مرگ و رستاخیز
بدیهی است که ارائة زمان تاریخی یا مکان جغرافیایی دقیق در پیشینة اساطیر و آیینهای کهن که از گستردگی و کهنگی فراوان برخوردار است کاری بیهوده است. با این حال در خصوص ساخت روایی مرگ و رستاخیز، بررسیهای انجام شده، این فرضیه را تقویت میکند که اسطورة ناظر بر این پیرفت در اصل به فرهنگ مادرسالاری آسیای غربی، بینالنهرین و اساطیر سومری ـ سامی دست کم چهار هزار سال قبل از میلاد مسیح باز میگردد. کهن ترین نمونة این اسطوره، اسطورة دوموزی (Dumuzi ) است که آن را نخستین اسطورة پایه دراساطیر سومری دانسته اند.
فرهنگ آسیای غربی در آغاز از هزارة هفتم قبل از میلاد با کشاورزی و دامداری در زاگرس و اردن شروع شده، منبع اصلی آن در بینالنهرین و میان کوههای زاگرس تا مدیترانة شرقی بوده است. نقوش بازماندة گیاهی و دامی بر سفالینهها و ظروف به دست آمده، از فرهنگ بینالنهرین و نیز فراوانی نقش درخت و دام در کهنترین خط رایج در این منطقه؛ یعنی خط عیلامی مقدم، نشانگر اهمیت کشاورزی و دامداری در این تمدن کهن بشری بوده است.
این تمدن در دورة تکامل خود از درّة سند و آسیای میانه در شرق و شمال گرفته تا مدیترانة شرقی و شبه جزیرة بالکان در غرب پیش میرود و حتی بر تمدن مصر تأثیر عمیق میگذارد. این منطقه در واقع مهد قدیمیترین و پیشرفتهترین تمدن و فرهنگ جهان باستان است که بعدها بر گسترة جغرافیایی و تاریخی بشر سیطره مییابد؛ به طوری که در غرب تا یونان و روم و در شرق تا هند را تحت تأثیر عمیق خود قرار میدهد. نجد ایران و مصر بخشی از این فرهنگ کهن بشری است.
3-2- اسطورة ناظر بر پیرفت مرگ و رستاخیز
بشر از دیرباز سعی داشته است، روح خود را در توتم های خود که عموما در قالب حیوان و گیاه تصور می شده، حفظ کند. اسطورة مرگ و رستاخیز، جاودانگی طلبی انسان را در قالب آیین باروری گیاهی نشان می دهد. این آیین به اعصاری بسیار کهن در تاریخ تفکر بشر تعلق دارد که همان پندار باروری گیاهی در نهادهای فرهنگی مادرسالاری هزارههای چهارم و پنجم پیش از میلاد مسیح در اعتقادات سومری، سامی و مدیترانهای آسیای غربی بوده است. از نظر مردم آن زمان، رمز زندگی و رستاخیز یک دانه در فرو شدن آن به زمین؛ یعنی مرگ آن است. بنابراین انسانها نیز پس از مرگ رستاخیز خواهند داشت.
خدای باروری گیاهی نیز فارغ از این زادمرد نمیتوانست دگرگونی دائمی بین مرگ و زندگی ایجاد کند. پس الهة بزرگ زمین و آب (الهة عشق) به پسر یا پسرخوانده خود (خدای باروری و گیاهی) عاشق میشود. در اثر روی برگرداندن معشوق و نپذیرفتن عشق الهه، الهه فرزند یا معشوق خویش را میکشد یا چنان ضربتی بر او میزند که وی دیوانهوار خود را میدرد. پس از مرگ فرزند یا معشوق، مادر عاشق، سراسیمه به دنبال او میرود و باری دیگر وی را حیات میبخشد. ریختن خون فرزند کشته بر زمینهای زراعی به منظور باروری گیاهی و کثرت محصول آن سال، نمادی بوده برای همین حیات بخشی فرزند یا خدای باروری گیاهی. بنابراین شوهر ایزدبانوی بین النهرینی (ربالنوع) به نوعی پسرش هم بوده است.
این اسطوره که گویای مرگ هر سالة گیاهی و باز روییدن آن است، به گونههای مختلف در غرب آسیای اعصار کهن دیده میشود. کشتن قهرمان این اسطوره که در شکل متأخر آن در قالب میرنوروزی دیده میشود، گاه به صورت شهادت، گاه فرو رفتن در آتش یا تبعید شدن یا به زندان و چاه تاریک فرو افتادن است. اینها همه نماد پنهان شدن دانه در زمین است و بازگشت قهرمان از جهان زیرین، از آتش برون آمدن، یا از تبعید و زندان و چاه خارج شدن، نماد رستاخیز یا باز روییدن و باروری مجدّد گیاهی است. این اسطوره ناخودآگاه به گیاه یا قهرمان کشته شده جاودانگی میبخشد.
مرگ نمادین خدای باروری، عزاداریهای عظیمی را هر ساله بر میانگیخت. در ملل گوناگون که از آنها سخن خواهیم راند. این عزاداریها به صورت راهپیماییهای عزادارانة بزرگی در میآمد که در طی آن، دستههای عزادار به سوی بیابانها و کشتزارهای اطراف شهرها راه میافتادند تا مگر خدای کشته را با اندامهای از هم دریدهاش بازیابند که با زیارت معابد بیرون از شهر توأم میشده است.
منبع: